کد مطلب:314101 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:186

اگر مرحمتی نفرمایید عنایت شما به پدرم ناقص خواهد ماند
2. بد نیست عنایت دیگر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نسبت به خودم را كه در حادثه ی تاریخی مدرسه ی فیضیه رخ داد یادآور شوم:

طبق معمول سنواتی از طرف زعیم عالیقدر جهان تشیع حضرت آیةالله العظمی آقای گلپایگانی فقیه اهل البیت قدس الله نفسه الزكیة به مناسبت شهادت رئیس



[ صفحه 502]



مذهب حقه ی جعفری حضرت امام صادق علیه افضل صلوات المصلین مجلس بسیار باشكوهی در مدرسه ی فیضیه منعقد می شد كه در آن سال من هم افتخار حضور داشتم. مأمورین دستگاه حاكمه و دژخیمان شاه با یك برنامه ی پیش بینی شده مجلس را به هم زدند و افراد را فراری دادند. بعد با بستن دربهای مدرسه از بالا و پایین مأموران كمكی حاضر در پشت صحنه وارد عمل شدند و به ضرب و جرح حاضرین پرداختند. اوضاع خیلی خطرناك، و حمله بی رحمانه بود. در آن وانفسا من متوسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شدم و گفتم: آقا، اگر مرحمتی نفرمایید عنایت شما به پدرم ناقص خواهد ماند. با این توسل، جرئتی در خود احساس كرده، از داخل حجره بیرون آمدم و با الطاف و مراحم حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه از سه مرحله ی خطیر آن روز جان سالم به در بردم كه هر كدام آنها از نظر دوستان حاضر در مدرسه محیرالعقول بود و جز محافظت آن بزرگوار چیز دیگری نبود. مرحله ی اول، هنگام خروج از حجره، جمعی كارد به دست را دیدم كه سر راهم ایستاده و به من حمله كردند؛ با سرعت از زیر دست و پای آنها گریختم و خطری متوجه من نشد، با اینكه رفقای دیگر مجروح شده بودند، مرحله ی دوم، وقتی بود كه از پله ها پایین می آمدم و آجرباران شدم. از هر طرف تكه های آجر به سویم پرتاب می شد و هر یك از آنها كافی بود كه رگ حیات مرا قطع كند، در حالی كه پله ها از پاره آجر پر شده بود و فرار از آنجا هم به سرعت ممكن نبود، با وجود این چیزی به من اصابت نكرد و از این مهلكه هم نجات یافتم. مرحله ی سوم در حیاط مدرسه رخ داد، كه چماقداران مسیرها را گرفته بودند و راه فراری وجود نداشت، ناگهان به دورم ریختند و از هر طرف چوبها به سر و سینه و دست و پا فرود می آمد، اما یكی از آنها هم صدمه ای به من نزد و آخرالأمر سالما در ایوان جلوی دارالشفا گرد آمدیم، در صورتی كه رفقا همه خون آلود و در بین آنها سرشكسته و دست و پا آسیب دیده و مجروح زیاد بود و همه ناله می كردند، تا اینكه مأمورین لباسهای ما را آتش زدند و رفتند. ما هم با رفتن آنها آزاد شدیم و با سر و پای برهنه به خانه های خود رفتیم.

یادم هست وقتی وارد خانه شدم، گفتند پدرم فرموده بود ناراحت عباس نباشید، او در پناه آقا ابوالفضل العباس علیه السلام است و سالم برمی گردد. در بین فامیل وابسته



[ صفحه 503]



و دوستان نزدیك پدرم، من معروف بودم به معجزه ی حضرت عباس علیه السلام! امید است همچنان منظور نظرشان باشیم. والسلام علیه و علی جده و أبیه و امه و أخیه، و رحمة الله و بركاته.



ساقی لب تشنگان



من ساقی لب تشنگان كربلایم

ماه بنی هاشم منم، جان وفایم



عباس و یار وفادار حسینم

سرباز جانباز و علمدار حسینم



در روز عاشورا ستم بیداد می كرد

از ظلم خودكامان زمین فریاد می كرد



گرما و بی آبی بلای نینوا شد

آتش به جان غنچه های مصطفی شد



در خیمه ها آبی نماند جز اشك دیده

جان عزیزان از عطش بر لب رسیده



باد صبا راز دلش افشا نمی كرد

گیسوی گلهای علی را شانه می كرد



ای كاش خورشید از افق سر برنمی كرد

مه عمر شب را با سحر آخر نمی كرد



می سوخت بانگ العطش جان ابوالفضل

می ریخت اشك غم ز چشمان ابوالفضل



طفلان به گرد شمع او عطشان و گریان

فریادشان از تشنگی شد سوی كیوان



جانها فدای عشق و ایمان ابوالفضل

ایثار و صبر و لطف و احسان ابوالفضل



جانبازی و رسم وفا را او بیاموخت

آتش به جان دشمن پركینه افروخت



تند و شتابان سوی شط ساقی روان شد

چون شیر غران حمله ور بر دشمنان شد



نقش نكویش شد رقم بر صفحه ی آب

آب از حضور روی او شد در تب و تاب



آب روان را دید چون سقای خسته

یاد آمدش از تشنگان دلشكسته



بنهفته در چشمان او ناگفتنی ها

می دید آب و در نگاهش صد معما



آب از شعف بگرفت دستان گل یاس

تا بوسه گیرد از گل رخسار عباس



شرمنده شد آب از نگاه سرد عباس

از رنج و از سوز دل و از درد عباس



مردی و غیرت را نگر چون چشمه جوشید

در كف گرفت آب و ولی آبی ننوشید



هرگز ننوشید آب آن فرزند حیدر

شد در عجب آب از وفای آن دلاور



بر دوش خود بگرفت سقا مشك پرآب

گه فكر اصغر بود و گه طفلان بی تاب



چون رهسپار خیمه ها گردید عباس

اطراف خود دیو و ددان را دید عباس





[ صفحه 504]





نامردمان تیغ ستم را دركشیدند

بستند راه ساقی و دستش بریدند



دست یمینش را اگر دشمن جدا كرد

با دست دیگر حمله بر قوم دغا كرد



گفتا كه دست از دین داور برندارم

دست از حسین سبط پیمبر برندارم



افتاد دست دیگر ساقی ز پیكر

شد چشمه ی خون چشم او با تیر كافر



بگرفت بند مشك را سقا به دندان

شاید رساند آب را بر تشنه كامان



چون شد تهی مشك پرآب از تیر دشمن

خون بر دل غمدیده ی ام البنین شد



چون سرو زیبای وفا از پا بیافتاد

بانگ اخی ادرك اخاك آن لحظه سر داد



آمد برادر بر سر عباس بی دست

گفتا كه پشتم از داغ تو بشكست



چشم فلك آن دم برایش گریه می كرد

خورشید بر دست جدایش گریه می كرد



گویی كه اشك از دیدگان مشك می ریخت

بر حال زار صاحب خود اشك می ریخت



دلها بسوزد از برای شاه مظلوم

بر قلب سوزان امام زار و مغموم



«محسن» ز این غمنامه دلها گشته پرخون

گردید حال مهدی زهرا دگرگون



بس كن سخن، كوتاه كن طومار غم را

دیگر مخوان مرثیه درد و الم را



عباس یار و یاورت در هر دو دنیا

حاجت روا گردی به حق آل طاها [1] .




[1] سروده ي فاضل دانشمند، جناب آقاي محسن صافي گلپايگاني، فرزند آيةالله العظمي حاج شيخ لطف الله صافي گلپايگاني دام ظله الوارف.